گم در مه

ساخت وبلاگ
من آدم میانه حالی بودم، کسی که در میانه خطوط می راند، با کسی توی خیابان یا اتوبان مسابقه سرعت نمی گذاشت. مدام در جاده ی پیچ در پیچ زندگی هم در حداقل سرعت ممکن می راند تا پرش به پر کسی نگیرد. از همه چیز کم ترینش را می گرفت و به همان قانع بود. سیل حوادث مرا به نقطه ای کشاند که شاید دیگر میانه حالی در آن ممکن نیست. زمانی می رسد که مجبوری توی جاده دقیقا روی خطی برانی که مخصوص حداکثر سرعت است، چون انگار راه های دیگر بسته شده به رویت. حالا نمی خواهم بگویم خیلی موجود ماجراجویی شده ام، نه، اما نسبت به قبل موانع کمتری برای سرعت گرفتن می بینم یا شاید به ندیدن می زنم خودم را و عبور می کنم. اما دیده ام که تو میانه نبوده ای، شتاب گرفته ای، دورترها و بالاترها رفته ای و اوج گرفتن شاید اتفاقا برای تو چندان سخت نبوده باشد. دیده ام در من هم تو شوق اوج گرفتن را برانگیخته ای. دیده ام که به قول نزار با تو هیچ چیز نیمه نبوده، در نقطه ی نصف نبوده، یا در اعلی درجه بوده یا از اساس نبوده: معک، لا توجد انصاف حلول و لا انصاف مواقف و لا انصاف احاسیس، کل شیء معک یکون زلزالا او لا یکون و کل یوم معک یکون انقلابا او لا یکون....کِی دیده ای در این چند سال که جز این باشد؟حالا هم از دلتنگی می خواهم که فحش میانه ای ندهم، مرزهای ادب و عفت کلام را درنوردم و رکیک ترین ناسزاها را نثارت کنم، چون که با تو هیچ چیز قرار نیست در میانه قرار گیرد! باید که تمام عیار باشد. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 15:25

آمدم درباره خانه بنویسم و عید و مادرم که این روزها دلم را مثل سیر و سرکه می‌جوشاند با بی‌مبالاتی‌اش در خوردن دارو و استفاده از اکسیژن. اما قبلش دیدم که تو انگار آمده‌ای. طاقت فحش نداری اما، قشنگ معلوم است! فکر نکن من فحش‌هام یادم می‌رود یا شامل مرور زمان می‌شود، نه، تازه شدت و درجه‌ی رکیک بودن‌شان بالاتر هم می‌رود، گفته باشم.چند روزی است به قول امروزی‌ها قفلی زده‌ام روی یکی از آهنگ‌های مورد علاقه‌ات. خودمان را می‌بینم توی پخش ماشین این آهنگ را گذاشته‌ایم و من دیوانه‌وار با خواننده می‌خوانم و تو به این جنونم می‌خندی. این چه کاری است؟ به شیطنت‌های زن باید واکنش‌های دیگری هم نشان داد، مثلا... نمی‌گویم تا تو خودت پیداش کنی.جنبه‌ات را بالا ببر جناب قدر قدرت! گاهی تاب شنیدن فحش داشته باش. گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 35 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 15:25

چرا هیچ چیز سر جایش نیست؟ صدای ماجده الرومی چرا شکسته شده؟ این آهنگ آخری‌اش چرا تیری بود به قلب من؟ نه، تو پیر نشو بانوی خنیاگر ظریف من! عین سهره است گلویت، نگذار غیر این در تو پرنده‌ای بخواند. نگذار مرور زمان این‌طور جنگ بین ما و پیری را مغلوبه تصاحب کند. برای من تو هنوز همانی که دو دهه پیش بودی. صدایت بم‌تر شود اشکالی ندارد، اما خش برندارد، نشکند. بگذار این گذر روزگار باشد که مفتضحانه شکست می‌خورد، نه ما که از صد گل‌مان یکی نشکفته. باورت می‌شود شبیه همین حرف‌ها را امروز به عدنان گفتم؟ آخر مسافرش بودم تا میدان هروی و چون جلو نشسته بودم و بارهای قبلی از ناظم غزالی گفته بودیم، سابقه‌ام در همپایی برای مکالمه‌های کوتاه دستش بود و دم گرفت برای اختلاط. گفت و گفت از موسیقی کلاسیک عربی و عین پدرم چشم‌هایش می‌درخشید وقتی از اسمهان و ام‌کلثوم می‌گفت. بعد یک باره حرف از پیری و کوری شد، گفت: به من می‌خورد چهل و سه ساله باشم اصلا خانوم؟ همسن من بود، اما انگار بیست سال پیرتر باشد. گفتم کم گذاشته در جنگ با پیری. گفت پیری شبیخون زد، خانوم! گفتم حالا که متوجه حمله‌ی ناجوانمردانه‌اش شده‌اید آقا، دفاع جانانه کنید. بم بشوید، جمع و جور بشوید، اما خط و خش برندارید. تلخ خندید و گاز را برای دنده سه پر کرد و چون چیزی قلنبه پس گلویش نشسته بود، ترجیح داد صدای پخش ماشین را با «غلبنی الشوق» ام کلثوم به اوج ببرد تا میدان هروی. هیچ چیز سر جایش نبود و عدنان به قول آن آهنگ لوییس آرمسترانگ، مردی درست بود که وارد اتاق نادرستی شده بود... توی سرم سهره چهچه می‌زد: لو تعرف شو بحبک، شو... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 19 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 2:29

هرچه کنیم باز برمی‌گردیم به همان نقطه؛ به دلتنگی. تو فکر می‌کنی این چیست که همه عناصر روان و تن‌مان را هدایت می‌کند به سوی اشتیاق، به هیجان آغوش؟ ما اسیر فیزیولوژی تن هستیم یا فیزیولوژی تابع ماست؟ این چیست که نیمه شب از عمق خواب بیرونم می‌کشد و بی‌تاب تا پای پنجره و تماشای مهتاب و آوردن نامت می‌کشاندم؟ چه چیزی زبانم را توی دهان عین کویر خشک و سینه‌ام را داغ تپیدن می‌کند؟ من نمی‌فهمم علت اصلی چیست و چه چیزی بر دیگری اولیٰ است؛ این شوق یا آن هورمون‌ها و نوروترانسمیترها، یا به قول کتابهای قدیمی: واسطه‌های عصبی-شیمیایی؛ این سروتونین و دوپامین و استیل کولین و باقی موادی که مغز و اعصاب بیکار ما می‌سازند تا به حس و رفتارمان پیچیدگی ببخشند؟ متوجه مکانیسم غریبی که تن و روانم را همدست و همداستان می‌کند در خواستنت نمی‌شوم. من فقط می‌فهمم چه قدر وسط این معرکه تنها هستم... گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 2:29

برف می‌بارد، در هر جا که من نباشم! وقتی توی میردامادم، در ولنجک می‌بارد، وقتی توی جیحون‌ام در میرداماد می‌بارد، وقتی پا به میدان فردوسی می‌گذارم، در جیحون می‌بارد. شده‌ایم جن و بسم‌الله. سرما دیوانه‌وار می‌پیچد توی تن‌ام و خون فواره می‌زند جایی میان پاهام و عالمی فحش و فضیخت نثار قاعدگی کوفتی‌ام می‌کنم و سرما ک...ون آدم را پاره می‌کند، حتی وقتی جوی خون از میان پا روان باشد و قد یک بقچه پنبه چپانده باشی به خودت.برف می‌بارد و رفقای من از زمانه شاکی‌اند. زنگ می‌زنند و غرولندشان تمامی ندارد. با الی قرار می‌گذاریم برویم منوچهری وسایل بزک دوزک بخریم در حالی که یخ می‌بارد از زمین و زمان. ماتیک و خط چشم گران است. ریمل به قیمت خون پدر است. فقط یک محلول آرایش پاک‌کن ایرانی می‌خرم، اما الی راست کرده و فرو برده تا ته ماتحت پول‌هایش و تا نقطه‌ی افلاس خرج می‌کند؛ از شامپو بگیر تا پد آرایشی، از مداد بگیر تا هایلایتر و...برف می‌بارد و دلال‌های ارز سر خیابان منوچهری چپ چپ نگاهم می‌کنند و من می‌دوم و دور می‌شوم. خودم را زنی آسوده خاطر می‌بینم که وقت دارد و حوصله که شب عید بیاید با فراغ بال ماتیک نود بخرد و رژ گونه هلویی مارک. کفش چرم اصل پوشیده و پالتو فون کوتاه. موهاش از زیر روسری با باد توی هوا شناور می‌شوند و چشم‌هایش از ذوق عیدی که همین فرداست پر شده...برف می‌بارد و من توی یخچال کتلت و قرمه سبزی و میوه را به انتظار نشانده‌ام. باید بروم خانه و چای خانه را بخورم که اکسیر آرامش و امنیت خاطر من است. باید بخوابم و خواب خوردن برف و شیره و لبو ببینم پای پنجره مشرف به حیاط. باید خواب برف واقعی ببینم که روی سر و صورتم را پر کرده. این برف که بیرون و چند خیابان آن سوتر می‌بارد، فقط یک شوخی از سر لجاج گم در مه...
ما را در سایت گم در مه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : foggylossa بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1402 ساعت: 2:29